عاشــــــقی ممنوع!

حتی شما دوست عزیز!


صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد

اشک هایم را ندیدی ، چون محو تماشای باران بودی

ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی که حداقل

زشتی دیو خود خواهیت را ببینی

باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کردی . .
.

 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 17:12 |شیدا|

من زانو هایم را به آغوش کشیده بودم

وقتی تو برایِ آغوش ِ دیگری زانو زده بودی....

 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 17:10 |شیدا|

از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!

درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!

روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!

این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ….
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری…


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 17:7 |شیدا|

یکی بود تو قصمون وفا نکرد ...

رفت و پشت سرشم نگاه نکرد ...

یکی بود زندگیشو هوس سوزوند ...

آبروش رفت و دیگه اینجا نموند ...

یکی بود یکی نبود و یک پری ...

یه بغل عاشقی های سرسری ...

کی بود اون که طاقت گریه نداشت ...

عاشق هوس شد و تنهام گذاشت ...

کی بود کی بود اون تو بودی ...

کاشکی از اول نبودی ...

شاید باید می فهمیدم که قلب تو پر از ریاست ...

دوست دارم گفتن تو درست مثل باد هواست 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 17:4 |شیدا|

 

شبانه های غمگین.روزای بی ترانه


خواب و سکوت مرداب.گودالی از بهانه

یک یار بی مروت.یک اندوه بی پایان

یک مرداب حقیقی از اشک و برف و باران

اینها همه حکایت.از درد بی غروبند

از تشنه کامی عشق.در رفتن تو بودن

ما عاشقان مرداب.در گودال بهانه

در گیر با چه هستیم.با عشق یا زمانه

این عشق بی سرانجام.گم شد ولی چها کرد

دریایی دلم را.مرداب بی صدا کرد

گفتم که خسته ام من.یکجا قرار من نیست

چون شعله در خروشم.آرامش دلم کیست

عشق تو را نخواهم پس عاشق که هستی

معبود از تو دور است خالی از عشق و مستی

قلبت شکسته.آری.چون قلب من شکستی

این انتقام عشق است.نه اوج خودپرستی

مرداب غم رها کن بالی بزن به فردا

این انتهای عشق است جاری شدن به دریا ...


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 17:3 |شیدا|

ديگه سراغمو نگير ، كه از تو هم بدم مياد


دلم يه چند روزيه كه ، مرگ نگاهتو ميخواد


تازگيا حس ميكنم ، مال غريبه ها شدي


بهتره كه يادم بره ، شور يه عشق بي خودي


بهتره كه دل بكنم ، از كلك نگاه تو


جدا كنم راهمو از ، راه پر اشتباه تو


بايد منم غريبه شم مثل خودت مثل چشات


قلبمو سنگي بكنم از تب سرد خنده هات


بايد كه از شهر دلت ، برم كه دربدر بشي


تو كوچه ي نگاه من ، مثل يه رهگذر بشي


اگه يه روز به خاطرت ، شدم تو غصه ها اسير

حالا ازت بدم مياد ، ديگه سراغمو نگير 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 17:0 |شیدا|


کوک کن ساعتِ خویش !
         اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر 
                       دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش !
                   که مـؤذّن ، شبِ پیـش
                          دسته گل داده به آب 
و در آغوش سحر رفته به خواب ...
                  کوک کن ساعتِ خویش !
                           شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
                 شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
                               دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش !
                  که سحر گاه کسی
                               بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
                  کوک کن ساعتِ خویش !
                              رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
                    کوک کن ساعتِ خویش !
                                 ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
         خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
                       کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر ، دگر مستی نیست
                  که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد
                             از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
                  اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
                             و  در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است .....
 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 16:38 |شیدا|

مرا بازیچه‌ خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را

خیانت قصه‌ی تلخی است اما از که می‌نالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را

خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطر ما را

نمی‌دانم چه افسونی گریبان‌گیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش‌آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را
 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,| 16:29 |شیدا|

خاطـــــره . . . با کسی که دوستش دارید ؛ فیــــــلم نبینید ... نــــــخوابید ... آهــــــنگ گوش ندهید ... کتــــــاب نخوانید ... و کلأ خاطـــــره نسازید !!!… وقت نبودنش می فهمید چه میگویمـــــــــ ... 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,| 13:59 |شیدا|

تو سپیدی من سیاه

تو عزیزی من قریب

از کجا تا به کجا

جاده خدا می کشید.

تو خدایی داری

و همه می گویند که در این نزدیکیست .

من خدایی دارم،

دوستش میدارم

اما او

قهر کرده با من

روزهایم تلخ است

و همه ثانیه هایم اشک است .

تو خدای داری که مه می گویند که در این نزدیکیست

من خدایی دارم که هیچ کس چون او نیست .

 


تگ ‌ها: <-TagName->
سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,| 13:38 |شیدا|

.:Design:.